بی مقدمه امشب دلم خواست بعد ۲_۳سال بنویسم بارها نوشتم منتشر نکردم ولی امشب دلم خواست بنویسم بی مقدمه...ومنتشر کنم ...تواین نقطه زندگیم خونده شدن یانشدن اصلا برام اهمیتی نداره فقط دلم خواست بنویسم
نمیدونم بازم میشم آدم قبل یانه
بعید میدونم...
فقط میدونم بعد عشق بهش چیزی تووجودم تغییر کرده
کدوم بخشه و چرا اینشکلی شده نمیدونم فقط میدونم امیدی نیست آدم قبل بشم
همیشه یه بخشی ازوجودم شاید که قلبم! متعلق به اونه ...
اینو وقتی فهمیدم که انگار اون بخشی از وجودم شده
که تواوج شلوغی کارم وقتی که ۲سالی هست از خودش بیخبرم ...
فهمیدم مراجعه کنندمون کرمانشاهیه... هم قوم اون...
یه دخترو مادر بودن
قبلش داشت مادره با دخترش بایه زبون دیگه صحبت میکرد انقدر صداشون پایین بود و البته سر من شلوغ که توجه نکردم فقط فهمیدم فارسی حرف نمیزنن
مادره رو تخت که دراز کشید
همکارم گفت کجایین؟
گفت کرمانشاهیم
همکارم گفت کوردییین؟
گفتن بله
از اون لحظه به بعد تا لحظهای که برن با تمام مهر وجودم با مادرودختر داشتم برخورد میکردم انگار مادر خودم زیر دستم بود انگار عزیزترینای من اونجا حضور داشتن
باهمون دلسوزی ارامش صبوووری
وعشقی که به مادر خودم دارم کاراشو انجام دادم
با عشقققق تمام جوری عاشق اون مادر کورد بودم که انگار سالهاس میشناختمش وعزیزترازاون تودنیا نیست..
دوسش داشتم
چرا !چون فقط کورد بود! همین!
همین؟ فقط همین!
( نمیدونم چرا تواین لحظه اشکام چیلک چیلک ریختن دلتنگی یا اینکه دلم به حال خودم سوخت نمیدونم به هرحال ۲سال گذشته از اخرین بار که صداشو شنیدم که دیدمش... ولی انگار زیادی تازه س انگار همین دیروز بوده)
برای مراجعه کنندم مراقبتا و توضیحات لازمو داشتم میگفتم
گفت برام بنویس عزیزم یادم میره
گفتم چشم حتما
معمولاً کلمه چشم رو به ندرت به کار میبرم
میگم بله حتماً
معمولاً شماره مو به مراجعه کنندههام نمیدم
پایین توضیحات یادداشت شده
شماره مو نوشتم دادم دخترش گفتم سوالی داشتید شمارمو نوشتم وبا لبخند و قربون صدقه بدرقه شون کردم
تنها دلیل غلیان کردن این احساس درمن فقط یه قومیت یکسان بود! همین!
عشقی که به اون فرد داشتم انقدر عمیق ،خالص و واقعی بود انقدر حل شدم تو اون آدم
که فقط هم قومیتو میبینم وجودم پر از عشق ومهر میشه نسبت به اون آدما...
واین یعنی یه درد همیشگی گوشهی قلبم
قلبی که دیگه مال من نیست....